همه میدانیم که شیخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسی(460-385 هـ ق)،در جمیع علوم و فضائل از:فقه، اصول،تفسیر،حدیث،کلام و فنون ادب،یگانهء عصر بود و تمامی عمر خود را،به خدمت در راه دین و مذهب گذراند و روی همین اصل هم بود که در جهان اسلام منزلتی بس رفیع یافت.
در این مقال ما را سر آن نیست که در علو مقام و عظمت آن دانشی مرد،کلامی بگوئیم*بلکه برآنیم فقط در بارهء تفسیر تبیان شیخ طوسی-که یکی از مفاخر آثار شیعه، در زمینهء تفسیر با توجه به مسائل کلامی است-سخن بگوئیم.
اهمیت تفسیر تبیان در آن است که نخستین تفسیر شیعه است و در آن از علوم مختلفی که یک مفسر باید بر آنها احاطه داشته باشد بحث شده و شیخ طوسی مفسری است که در تفسیر خود،از:نحو،صرف،اشتقاق،معانی، بیان،بدیع،علم کلام،اصول فقه،علم حدیث،ناسخ و منسوخ و...بحث کرده است.
ما میدانیم که یک مفسر باید از علوم گوناگون آگاهی داشته باشد تا از خطا مصون بماند،بدین معنا که باید علم لغت بداند و بدان علم تبحر کامل داشته باشد،تا از مفردات الفاظ و مدلول آنها به حسب وضع،آشنا باشد و نیز علم نحو بداند تا معانی مختلف کلام را با اختلاف اعراب بشناسد و نیز به علم تصریف(شناخت ابنیه و صیغ کلمات) (*)ابعاد گوناگون شیخ در مجلدات یادنامهء شیخ طوسی(به مناسبت تشکیل کنگره هزاره شیخ،در سال 1348)بیان شده است و سخنرانیهای کنگره به همت والای آقای واعظ زاده،استاد دانشمند دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد گردآوری شده و به چاپ رسیده است.
کاملا آشنا باشد و چنانچه ناآشنا باشد همچون مفسری است که کلمهء امام را در آیهء«یوم ندعو کل اناس بامامهم...»(آیهء 71/اسراء)جمع ام دانسته و گفته است: مردم در قیامت به مادرانشان خوانده میشوند و نه به پدرانشان!
و دربارهء این خطائی که از مفسر ناآشنا به علم تصریف،سرزده و ندانسته است که ام به امام جمع بسته نمیشود،زمخشری نوشته است:«و من بدع التفاسیر انّ الامام جمع ام و ان الناس یدعون یوم القیامة بامهاتهم،و ان الحکمة فی الدعاء بالامهات دون الاباء رعایة حق عیسی علیه السلام و اظهار شرف الحسن و الحسین و ان لا یفتضح اولاد الزنی،و لیت شعری ایهما ابدع الصحة لفظه ام بهاء حکمته؟»(1)
مفسر باید علم اشتقاق هم بداند تا کلماتی را که از دو ریشه مشتق میشود و در هر یک معنائی خاص دارد بخوبی بشناسد و بتواند اصح اشتقاق را برگزیند،همچون اشتقاق کلمهء مسیح از سیاحت و مسح.
دیگر آنکه مفسر باید علوم بلاغی یعنی:معانی،بیان و بدیع بداند،تا مطابقت کلام را با مقتضای حال دریابد و زیبائیها و محسنات کلام را بفهمد.
دانستن علم قرائت و آگاهی از اسباب نزول آیات،به فهم آیات کمک میکند،زیرا باشناخت از سبب نزول، بهتر معنای آیات را در مییابیم.
علم قصص نیز از چیزهایی است که برای مفسر شناخت آن ضرورت دارد،زیرا با شناخت این علم به مقصود و منظوری که آیه در باب آن،نازل شده بهتر پی میبریم.
همچنین دانستن علم کلام(-علم اصول دین با استدلال)برای مفسر لازم است،زیرا با آگاهی از این علم، بهتر به آیات مربوط به نبوت و معاد و...پی میبرد.
و نیز باید به علم اصول فقه،آشنا باشد تا بهتر بتواند از آیات،استنباط احکام کند.مفسر باید علم حدیث هم بداند تا به وسیلهء آن،بتواند به روایات مناسب معانی آیات،دست یابد.و در نهایت باید از علم ناسخ و منسوخ و...نیز اطلاع کافی داشته باشد.
شیخ طوسی،مفسری است که بر همهء این علوم،تسلط داشته و جالب توجه آنکه وی،در قرن پنجم هجری در بیشتر علوم مزبور،کتاب نوشته است و تفسیر او،نخستین تفسیری است که از تمامت علوم مربوط به قرآن بحث کرده و کتابی است:ادبی،فقهی،کلامی،تاریخی که در واقع جامعیت دارد،بطوری که شیخ طبرسی در قرن ششم هجری،ضمن تعریف و ستایش از تفسیر التبیان،شیخ طوسی را در تفسیر، پیشوا و مقتدای خود دانسته و گفته است:«و هو القدوة استضئ بانواره و اطأ مواقع آثاره...».(2)
و نیز در باب اهمیت تفسیر تبیان،شیخ طبرسی،بر آن است که تفاسیر نوشته شده تا روزگار وی،کافی به مقصود نیست:«الا ما جمعه الشیخ الاجل السعید ابو جعفر محمد بن حسن الحسن الطوسی قدس اللّه روحه من کتاب التبیان،فانه الکتاب الذی یقتبس منه ضیاء الحق و یلوح علیه رواء الصدق،قد تضمن من المعانی الاسرار البدیعة و احتضن من الالفاظ اللغة الوسیعة...»(3)
شیخ طوسی در تفسیر تبیان،وجوه مختلف قرائت کلمات قرآنی و اعراب کلمات و موضوعات صرفی و اشتقاقی و معانی کلمات و نیز از آیات متشابه،بحث کرده و مطاعن طاعنان را پاسخ گفته و برای مسایل اصولی و فروع مذهب استدلال کرده است و به تفاوت لغوی کلمات نیز اشاره نموده است.ولی متأسفانه،مطالب گوناگون و مباحث مختلف،در این کتاب بهم در آمیخته و چندان نظمی در آن نیست و چنانچه جدا از یکدیگر میبود،فواید بیشتری میداشت.
شیخ طبرسی هم ضمن ستایش از تفسیر مزبور به این اختلاط و آمیختگی اشاره کرده و گفته است:«...غیر انه خلط فی اشیاء مما ذکره فی الاعراب و النحو،الغث بالسمین.»(4)
از ویژگیهای تفسیر تبیان آن است که شیخ طوسی عقاید و افکار نادرست برخی از مفسران را با دلیل و برهان رد کرده است،مثلا در باب اینکه«بسم اللّه...» جزئی از سورهء حمد است و در هر سوره نیز«بسم اللّه...»جزئی از آن سوره است،استدلال کرده و گفته است:«بسم الله الرحمن الرحیم عندنا ایة من الحمد و من کل سورة بدلالة اثباتهم لها فی المصاحف بالخط الذی کتب به المصحف مع تجنبهم اثبات الاعشار و الاخماس کذلک».(5)
و یا مثلا در پاسخ آنانکه گفتهاند:چرا تمام قرآن به صورت آیات محکمات نازل نشده تا از ظاهر آیات بتوان مفهوم واقعی آن را درک کرد و حال آنکه برای خدا مقدور بود و امکان هم داشت،شیخ طوسی گفته است:مصلحت ایجاب میکند که الفاظ و کلمات،طوری بکار رود که نیروی استدلال و تفکر خوانندگان را فزونی دهد و برای درک کلمات و آیات،رنجی تحمل شود،تا مرتبه و مقام علما که برای درک آیات کوشش کردهاند معلوم گردد.(6)
و نیز در پاسخ طاعنان که گفتهاند:چرا خدای بزرگ در آیهء «الر.کتاب احکمت آیاته»(آیه 1/هود)آیات قرآنی را محکمات دانسته و در آیهء«الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها»(آیهء 23/زمر)آیات قرآنی را متشابه معرفی کرده و در آیهء«هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات»
(آیه 7/آل عمران)برخی را محکم و تعدادی را متشابه دانسته است؟شیخ طوسی این تناقضهای ظاهری را حل کرده و گفته است:«لا تناقض فی ذلک»
زیرا منظور و مقصود از آیهای که گفته است،آیات بتمامه محکم است،این میباشد که فساد و تناقض و اختلاف و تباین و تعارض در آن راه ندارد،بلکه تمام آیات،در نهایت استواری و احکام است و توصیف متشابه در آیه دیگر هم،از آن جهت است که قرآن خواسته است بگوید:برخی از آیات به بعضی دیگر تشابه دارد،ولی در استواری و احکام،تباین و تضاد و تناقضی در آنها نیست و در آیهای که قرآن بعضی از آیات را محکم و برخی را متشابه توصیف کرده،منظور این است:آیاتی که مراد و مقصود را از ظاهر آن میتوان دریافت محکم است و آیاتی که مراد و منظور در آنها به کمک آیات دیگر استنباط میشود و نیاز به آیات دیگر دارد،متشابه است.پس آیههای مزبور،از این جهت با یکدیگر تناقضی ندارد و آنچه طاعنان در این باره گفتهاند بیاساس است.(7)
شیخ طوسی،در جای دیگر نیز همین موضوع را، مورد بحث قرار داده و نوشته است:اینکه برخی از آیات به صورت محکمات نازل نشده و به صورت متشابه آمده،از این جهت است که افراد در مسائل علمی دقت پیدا کنند و به تفکر وادار شوند و نیز منزلت و مقام علما آشکار گردد و آنان بر غیر خود،ترجیح یابند.(8)
شیخ طوسی در بحث از آیهء متشابه،گفته است:آیه متشابه آن است که در تفسیر آن اختلاف است و همگان از آن درک یکسان ندارند،مثلا در کلمهء«استواء»در آیهء: «..ثم استوی علی العرش...»
که در چند مورد بکار رفته است*محتمل است که به معنای«استواء الجالس علی السریر»باشد و نیز محتمل است که به معنای استیلاء باشد،همچون قول شاعر:
ثم استوی بشر علی العراق من غیر سیف و دم مهراق
ابو علی جبائی معتقد به عدم کرویت زمین بوده است و استدلال کرده که به دلیل آیه«الذی جعل لکم الارض فراشا...»
(آیهء 22/بقره)زمین کروی نیست،زیرا از ارض به فراش تعبیر شده و علی القاعده میباید منبسط باشد و نه کروی،چون«و الکرة لا تکون مبسوطة»و علاوه بر این،عقل هم بر بطلان عقیدهء آنان که گفتهاند:زمین کروی است، دلالت میکند«لان الارض لا یجوز ان تکون کرویة مع کون البحار فیه»زیرا آب،در جایی میتواند جا بگیرد که مسطح باشد.(9)
ولی شیخ طوسی،نظر ابو علی جبائی را رد کرده و گفته است:
«ان قول من قال الارض کرویة،معناه ان لجمیعها شکل الکرة».(10)
در تبیان شیخ طوسی،گاه اعتراض معترضان را پاسخ داده و مثلا گفته است:اگر کسی ادعا کند چگونه رواست که قرآن بگوید الحمد لله،زیرا گویندهء سخن خداست و بهتر (*)از جمله در این موارد:اعراف/53،یونس/3،رعد/2،فرقان/59، سجده/4 و حدید/4.
بود که گفته میشد الحمد لنا.در جواب خواهیم گفت: معمولا رسم است که در تخاطب آقا به بنده(عالی به دانی) خطاب میکند الواجب ان تطیع سیدک و لا تعصیه و نیز پدر به فرزند میگوید:یلزمک ان تبر اباک...علاوه بر اینها، منظور اصلی این است که گفته شود:«قولوا الحمد لله»که فعل قولوا به سبب وجود قرینه حذف شده است.(11)
شیخ طوسی نظر آن کسی را که گفته است آیه:
«و السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما جزاء أبما کسبا نکالا من الله و الله عزیز حکیم»
(آیه 38/مائده)جزء آیههای مجمل است و قطع ید واجب نیست مگر دربارهء کسی که سارق مخصوص باشد و از مکان مخصوص مقدار مخصوص بدزدد،مردود دانسته و گفته است:ظاهر آیه مقتضی وجوب قطع است و در بردارندهء این شروط نیست و بر هر کسی که«السارق»و«السارقه»بوده باشد،مصداق دارد، زیرا الف و لام،چون بر مشتقات در آید،افاده استغراق میکند(چنانچه بر عهد ذهنی دلالت نکند).(12)
شیخ طوسی ایراداتی که بر ظاهر آیهء
«قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شئ قدیر.»
(آیهء 26/آل عمران)وارد کردهاند،به خوبی پاسخ داده است و اینکه بلخی و ابو علی جبائی گفتهاند:«لا یجوز ان یعطی اللّه الملک للفاسق»زیرا تملیک امر عظیم یعنی ملک که سیاست است و تدبیر و مال فراوان،نباید به فاسق اعطاء گردد،زیرا بر طبق آیه:
«...لا ینال عهدی الظالمین»
(آیهء 124/بقره)ملک که از اعظم عهود است،نباید به ظالمان برسد.
شیخ طوسی ضمن اینکه در این باب اقوال دیگری هم نقل کرده،از قول مجاهد نوشته است که«ملک»در این آیه به معنای نبوت است.(13)
درباره«بیدک الخیر»نیز گفته است به معنای«قادر علی الخیر»میباشد و اینکه خیر را ذکر کرده و تنها از آن کلمه،ذکری به میان آورده در صورتی که«بیده کل شئ من خیر او شر»از جهت ترغیب بنده است به خیر.
دربارهء اعراب«مالک الملک»هم گفته است:به اعتقاد اکثر نحویان منادای مضاف است و منصوب میباشد و تقدیر آن«یا مالک الملک»میباشد.لیکن زجاج بر آن است که ترکیب اضافی«مالک الملک»صفت برای اللهم است،زیرا اللهم منادی میباشد و میم در آخر آن عوض از«یاء»حرف ندا است،همچنانکه گفته میشود:«یا زید ذا الحجة».(14)
شیخ طوسی در پاسخ آنانکه گفتهاند:آیاتی از قبیل:
«حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم و عماتکم...»
(آیه 23/سورهء نساء)جزء آیات مجمل است و نمیتوان به ظاهر آن حکم به تحریم داد،گفته است:این قبیل آیات،جزء آیات مجمل نیست،زیرا مجمل آیهای است که از ظاهر آن نتوان حکمی صادر کرد ولی آیهء مزبور و نیز آیهء
«حرمت علیکم المیتة...»
(آیهء 4/مائده)از ظاهر آنها تحریم استنباط میشود،زیرا در آیهء مورد بحث،از قرینهء آیهء قبل،تحریم ازدواج با محارم استنباط میگردد،آیهء پیشن از آن چنین است:
«و لا تنکحوا ما نکح آباءکم من النساء...»
(آیه 22/نساء)که پس از این آیه،قرآن مجید گفته است:
«حرمت علیکم امهاتکم و...»
که از این آیه تحریم ازدواج با محارم نیز استنباط میشود.(15)
شیخ طوسی،ذیل آیهء:
«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...»
(آیهء 59/نساء) بحث جالب توجیه را در باب اولوا الامر طرح کرده و گفته است:خطاب از سوی خدا است به مؤمنان،که خدا و رسول را اطاعت کنند و از اولوا الامر نیز فرمان ببرند،یعنی امتثال امر نمایند و از نواهی اجتناب کنند.(16)
سپس نوشته است:دربارهء اولوا الامر،دو قول است: برخی همچون ابو هریره و طبری و دیگران روایت کردهاند که منظور از اولوا الامر،امرا و سلاطین هستند و برخی همچون جابر بن عبد الله و دیگران گفتهاند که مقصود علما هستند.لیکن شیخ طوسی گفته است:«روی اصحابنا عن ابی جعفر و ابی عبد الله(ع)،انهم الائمة من آل محمد(ص) فلذلک اوجب الله تعالی طاعتهم بالاطلاق کما اوجب طاعة رسوله و طاعة نفسه کذلک»سپس افزوده است:وجوب طاعت احدی بطور مطلق روا نیست«الا من کان معصوما مأمونا منه السهو و الغلط و لیس ذلک بحاصل فی الامراء و لا العلماء و انما هو واجب فی الائمة الذین دلت الادلة علی عصمتهم و طهارتهم.»شیخ طوسی،در بحث از آیهء«و سارعوا الی مغفرة من ربکم و جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقین.»
(آیهء 133/بقره)در پاسخ آنانکه گفتهاند:اگر جنتی باشد که عرض آن همچند سماوات و زمین باشد،پس جهنم کجا خواهد بود؟گفته است:منظور،عظمت و جلالت قدر جنة است و قرآن مجید خواسته است بگوید:هیچ چیز همسنگ آن نیست،هر چند که بزرگ باشد(17)و از قول بلخی هم، نقل کرده است که:«المراد بذلک و صفها بالسعة و العظم» همانطور که دربارهء«دار واسعة»میگویند:«هذه دنیا»و غرض اصلی آنان،توصیفدار است به بزرگی و عظمت.
و نیز در ذیل بحث از آیهء مزبور،روایت پیامبر اکرم(ص) را نقل کرده که گفته است:«سبحان الله اذا جاء النهار فاین اللیل»در واقع پیامبر اکرم خواسته است بگوید:آن خدائی که قادر است شب را به هر جا که خواهد ببرد،توانایی دارد که نار و آتش را نیز به هر جا که خواهد ببرد.
شیخ طوسی،در بحث از آیهء:
«و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده...»
(آیهء 152/انعام) گفته است:منظور از قرب،تصرف در مال یتیم است و علت اختصاص یتیم بدین موضوع-در صورتی که مسلمان نباید در مال هیچ کس تصرف کند-این است که یتیم نمیتواند از خود دفاع نماید و پدری هم ندارد که از او پشتیبانی کند، از این رو افراد در مال یتیم بیشتر طمع میورزند بنابر این، قرآن مجید انسانها را از تصرف در مال یتیم نهی کرده و برای اهمیت دادن به مسأله به صورت
«و لا تقربوا مال الیتیم»
بیان کرده است.(18)
در توضیح جمله«الا بالتی هی احسن»،شیخ طوسی سه وجه را بیان کرده است:
1-حفظ مال یتیم تا زمانی که کبیر گردد و سپس به وی تسلیم شود.
2-تثمیر آن مال به وسیلهء تجارت.
3-برای یتیم،سرپرستی تعیین شود.
شیخ دربارهء کلمه اشد نیز گفته است:در تعیین حد آن اختلاف است،برخی آن را به کبیر شدن یتیم تعبیر کرده و بعضی سن هجده سال و عدهای هم سن سی سال را حد اشد دانسته و نیز بعضی گفتهاند:«لا حد له و انما المراد به حتی یکمل عقله و لا یکون سفیها یحجر علیه».
از لحاظ لفظی نیز کلمهء اشد،بحث انگیز است و بعضی مفرد کلمه را شد دانسته،همچون«ضر و اضر». و الشد:القوة و هو استحکام قوة شبابه و سنه،کما شد النهار ارتفاعه.و بعضی مفرد کلمه را شدة دانستهاند،مانند «نعمة و انعم».مکتب نحو بصره هم بر آن است که اشد مفرد است.(19)
شیخ طوسی در بحث از آیهء:و کذلک نصرف الایات و لیقولوا درست و لنبینه لقوم یعلمون»(آیه 105/انعام) قرائتهای مختلف کلمهء درست را باز گفته و توضیح داده که ابن کثیر و ابو عمرو«دارست»قرائت کرده و دیگر قراء درست(بدون الف)که به قول اخفش،مبالغه در آن بیشتر است.و هو اشد مبالغة فی الامحاء،کلمهء«درست»را به معنای انمحا و محو شدن دانسته،در ضمن گفته است: کلمهء دریس به معنای«ثوب خلق»و جامهء کهنه است و اصل معنای درس را«استمرار التلاوة»باز گفته و نشان داده که فعل درس،از باب نصر است و از قول ابن عامر،نقل کرده که این فعل در این مورد به معنای«تعفیة الاثر و امحاء الرسم»است.
در بحث از این آیه،شیخ طوسی،اعراب حرف کاف در کلمهء کذلک را بیان کرده و گفته است که کاف در این کلمه در محل نصب است،زیرا در محل صفت مصدر میباشد و در واقع تقدیر آیه چنین است:«نصرف الایات فی غیر هذه السورة مثل التصریف فی هذه السورة»در واقع مثل این است که گفته شود:«تصریفا مثل هذا التصریف».(20)
* شیخ طوسی در تفسیر تبیان از مباحث صرفی نیز به مناسبت،بحث کرده،مثلا ذیل آیهء:
«و لقد نصرکم الله ببدر و انتم اذلة فاتقوا الله لعلکم تشکرون»
(آیه 123/آل عمران) ضمن اینکه گفته است:«و انتم اذلة»جملهء حالیه است و در محل نصب میباشد و معنای لغوی ذلت،ضعف از مقاومت است و ضد آن،عزت است و به معنای قوت و نیرو یافتن برای پیروزی میباشد.و نیز افزوده است که به شتر منقاد و مطیع، ذلول گویند،لا نقیاده انقیاد الضعیف.
در ضمن تمام این مطالب،بحث صرفی را نیز مطرح کرده و گفته است:کلمهء اذله جمع ذلیل است و وزن فعیل بر طبق قیاس باید بر فعلاء جمع بسته شود،همچون:ظریف و ظرفاء-کریم و کرماء-علیم و علماء-شریک و شرکاء- رحیم و رحماء،لیکن کلمهء ذلیل بر افعله جمع بسته شده به جهت ناخوشایند داشتن مضاعف،و استعمال ذللاء سنگین است ولی با آنکه ذلیل صفت است لیکن همچون اسماء جمع بسته شده و گفتهاند:ذلیل و اذلة-عزیز و اعزة-همانطوری که قفیز را بر اقفزة جمع بستهاند.(21)
و نیز در بسیاری از موارد،شیخ طوسی وزن کلمات و ریشهء آنها را مشخص کرده و مثلا ذیل آیهء:
«...ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب...»
(آیهء 79/آل عمران) وزن کلمهء ربان را مورد بحث قرار داده و گفته است در اصل این کلمه دو قول است:
1-ربان:و هو الذی یرب امر الناس بتدبیره له و اصلاحه ایاه.یعنی:آن کس که به تدبیر و اصلاح امور مردم میپردازد.در زبان عربی گفته میشود:رب امره یربه ربابة و صفت آن:ربان است:اذا دبره و اصلحه.نظیر نعس ینعس که صفت آن،نعسان میشود و اصولا وزن فعلان از فعل یفعل میباشد،مانند عطش یعطش فهو عطشان.فیکون العالم ربانیا،لانه بالعلم یدبر الامر و یصلحه.
2-کلمهء ربانی منسوب باشد و بر مفهوم عظمت و بزرگی دلالت کند،همچون:لحیانی،یعنی عظیم اللحیه و رقبانی(للعظیم الرقبه)و قصبانی(لصاحب القصب).پس،آن کس که دارای علم دین است بدو ربانی گویند.(22)
شیخ طوسی،در باب صفاتی که به مؤنث اختصاص دارد،بخوبی بحث کرده(23)و مثلا ذیل آیهء:
«و ان عزمو الطلاق فان الله سمیع علیم»(آیه 227/بقره)ضمن اینکه کلمهء عزم را معنا کرده و آن را«العقد علی فعل شئ فی مستقبل الوقت»،«و العزم علی الشئ هو ارادته له» دانسته و کلمهء طلاق را«حل عقدة النکاح بما یوجبه فی الشریعه»معنا کرده و افزوده است که مثلا میگویند: «طلقت فهی طالق»بدون علامت تأنیث در کلمهء طالق،زیرا طالق از صفاتی است که به زنان اختصاص دارد.البته زجاج،این سخن را قبول ندارد،زیرا کلمات بسیاری وجود دارد که مؤنث و مذکر،در آن مشترک است و علامت تأنیث هم بدان نمیچسبد،همچون:بعیر ضامر-و ناقة ضامر-بعیر ساعل-و ناقة ساعل.
سپس شیخ طوسی افزوده است:چنانچه معنای لغوی کلمهء طالق مورد نظر باشد،در مؤنث طالقه گفته میشود، همچون شعر اعشی:
ایا جارتا بینی فانک طالقة کذاک امور الناس غاد و طارقة».(24) و در ذیل آیهء:«و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین»(آیهء 139/آل عمران)ضمن اینکه شیخ طوسی گفته است:جملهء«و انتم الاعلون»حالیه است و در محل نصب و در معنا«لا تحزنوا عالین»است،یعنی اندوهگین مباشید در حالی که شما بر دشمن ظفر خواهید یافت و پیروز خواهید شد.در اینجا بحث صرفی هم کرده و گفته است:اصل صیغهء اعلون،اعلوون بوده،و او اصلی آن حذف شده و واو علامت جمع مانده است،در تثنیه هم میگویند:«انتما الاعلیان»(25).
و ذیل آیه«...ان هذا الا اساطیر الاولین»
(آیهء 25/انعام)شیخ طوسی نوشته است:اساطیر مشتق از کلمه «سطر الکتاب»است و مفرد آن:اسطورة و اسطارة میباشد. صیغهء اسطار جمع سطر است و جمع دیگر آن اسطر است و جمع الجمع آن اساطیر میباشد.(26)در عین حال از قول اخفش،نقل کرده است:اساطیر جمعی است که برای آن واحد نمیباشد«اساطیر جمع لا واحد له»مانند ابابیل. (هر چند برخی گفتهاند:مفرد ابابیل،ابیل است با تشدید باء و کسر همزه.)
و ذیل آیهء«...و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر باذنی...»
(آیه 113/مائده)دربارهء کلمهء طیر که مذکر و مؤنث در مورد آن یکسان است،بحث کرده و افزوده است که به اعتبار جمع بودن در معنا،مؤنث است و به اعتبار لفظ،مذکر.و مفرد کلمه،«طائر»است،مانند:رکب و راکب.و نیز جمع آن اطیار هم آمده،همچون صحب و صاحب و اصحاب.و شاهد و اشهاد.(27)
و ذیل آیهء:
«یا ایها الذین آمنوا لا تسألوا عن اشیاء ان تبدلکم تسؤکم...»
(آیهء 104/مائده)ضمن اینکه گفته است:بدا،یبدو.و ابداه ابداءا به معنای اذا اظهره میباشد و«بداله فی الامر بداءا»به معنای«تغییر رایه»میباشد و بادیه نیز خلاف حاضرة است و بدو نیز«خلاف الحضر»و سپس به وزن کلمهء اشیاء نیز اشاره کرده و افزوده است که به عقیدهء کسائی اشیاء بر وزن افعال است و غیر منصرف.ولی به اعتقاد اخفش و فراء وزن کلمهء اشیاء فعلاء میباشد و در نظر خلیل و سیبویه وزن کلمه افعاء میباشد.(28)
و نیز در بحث از آیهء«و لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مرة...»
(آیه 94/انعام)کلمهء فرادی را شیخ طوسی مورد بحث قرار داده و آن را جمع فرد دانسته و افزوده است که در عربی میگویند:«رجل افرد»و«امرة فرداء»:اذا لم یکن لها اخ و قد فرد الرجل فهو یفرد فرودا. در نتیجه معنای جملهء جئتمونا فرادی،ای وحدانا لا مال لکم و لا اثاث...کما خلقناکم اول مرة.(29)
شیخ طوسی،در بحث از آیهء:
«و لقد مکناکم فی الارض و جعلنا لکم فیها معایش قلیلا ما تشکرون»
(آیه 9/اعراف)در باب وزن فعایل همچون معایش و فعائل مانند مصائب،بحث صرفی بسیار جالبی را طرح کرده و گفته است:کلمهء معایش به اعتقاد تمام نحویان باید با یاء تلفظ شود نه با همزه،زیرا اصل کلمه،اجوف یائی است و از ماده«عاش- یعیش»میباشد و با کلمهء اوائل و یا مثلا مدائن که همزه در آنها زائد است،متفاوت میباشد و نیز با کلمهء مسائل که همزه در آن اصلی است فرق دارد.(30)
* یکی از مباحث بسیار ارزندهء تفسیر تبیان،بحث لغوی این تفسیر است و تفاوتی که شیخ طوسی میان کلمات،بیان کرده است.مثلا در ذیل بحث از آیهء:
«...کذلک یریهم اللّه اعمالهم حسرات علیهم...»
(آیهء 167/بقره)به تفاوت میان حسرت و ندامت اشاره کرده و گفته است:حسرات،جمع حسرت است و هی اشد من الندامة و حسرت مربوط است به گذشته.(31)
و تفاوت میان ظل و فئ را در ضمن آیهء
«...فان فاءوا فان اللّه غفور رحیم»
(آیهء 226/بقره)که از کلمهء فاءوا بحث کرده و گفته است:«فان فاءوا معناه:فان رجعوا» میباشد،همانطور که در آیهء
«حتی تفئ الی امر اللّه»
(آیهء 9/حجرات)به همین معنا میباشد،یعنی:ترجع من الخطأ الی الصواب.
در ضمن بیان این مطالب،شیخ طوسی به تفاوت میان ظل و فئ اشاره کرده و گفته است:بنا به قول مبرد فئ سایهای است که از خورشید پدید آید،لیکن ظل سایهای است که از خورشید نباشد،از این رو میگویند:«کل فئ ظل و لیس کل ظل فئ»و روی همین اصل است که میگویند:«اهل الجنة فی ظل لا فی فئ»زیرا در آنجا شمسی نیست.در سورهء واقعه آیهء 30 نیز آمده است:
«فی ظل ممدود.»
و نیز ذیل آیهء
«ان یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله...»
(آیه 140/آل عمران)به تفاوت میان دو واژهء مس و لمس اشاره کرده و گفته است:لمس،لصوق به حس لامسه است،در صورتی که مس مطلق رسیدن است.(32)
شیخ طوسی،در بحث از آیه:
«...و لا تتبعو خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین»
(آیه 142/انعام)ضمن اینکه گفته است:در قرائت کلمه خطوات سه وجه جایز است:ضم خاء و طاء.ضم خاء و سکون طاء.ضم خاء و فتح طاء،به معنای خطوات نیز اشاره کرده و گفته است در معنای آن،دو قول است:
الف-ما یتخطی بکم الشیطان الیه من تحلیل الی تحریم و من تحریم الی تحلیل.
ب-طرق الشیطان،فانه لا یسعی الا فی عصیان.
و نیز ذیل همین آیه،به معنای مبین هم اشاره کرده و گفته است:مبین یعنی ظاهر و ظهور دشمنی شیطان از دو جهت میتواند باشد:
احدهما-انه ابان عداوته لکم بما کان منه الی ابیکم آدم حتی اخرجه من الجنة.
الثانی-بین العداوة ای لاظهاره ذلک فی حزبه و اولیائه من الشیاطین.(33)
شیخ طوسی،در بحث از آیهء:
«و قالو هذه انعام و حرث حجر...»
(آیه 138/انعام)دربارهء کلمهء حجر بحث کرده و گفته است:حجر به معنای حرام است.میگویند:«حجرت علی فلان کذا ای منعته منه التحریم».
در سورهء فرقان،آیههای 22 و 53 نیز چنین است:
«حجرا محجورا»کلمهء حجر به معنای سنگ نیز،«لا متناعه بالصلابه»بدان حجر گفته شده و عقل را هم حجر گفتهاند «للامتناع به من القبیح».و سپس افزوده است:«حجر»و «حجر»و«حجر»بمعنی المنع بالتحریم میباشد.(34)
شیخ طوسی ذیل آیهء:
«و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لکم خطایاکم و سنزید المحسنین»
(آیهء 58/بقره) تفاوت میان دو واژه خاطی و مخطی را بخوبی شرح داده و گفته است:سه کلمهء خطیئة و زلت و معصیت،نظائر یکدیگرند.یقال:خطأ الشئ خطا:اذا لم یرده و اصابه.
و اخطأ یخطئ اخطاءا:اذا اراده فلم یصبه و الاول خاطی و الثانی مخطی.
و برای همین است که میگویند:«لا یکون الخاطئ فی الدین الا عاصیا،لانه لا یقصد الحق.و اما المخطی فانما ازل عن قصده،و لذلک لا یکون المخطئ من طریق الاجتهاد مصیبا»زیرا قصد رسیدن به حق را داشته و در دستیابی به آن نیز کوشیده ولی بدان نرسیده است(35).
شیخ طوسی،ذیل آیهء:
«انظر کیف یفترون علی الله الکذب و کفی به اثما مبینا»
(آیهء 50/نساء)به تفاوت میان نظر و رؤیت اشاره کرده و گفته است:النظر هو الاقبال علی الشئ بالبصر و من ذلک النظر بالقلب،لانه اقبال علی الشئ بالقلب.
و الانتظار:الاقبال علی الشئ بالتوقع له.
و المناظرة:اقبال کل واحد علی الآخر بالمحاجة.
و تفاوت میان نظر بالعین و رؤیت آن است که رؤیت ادراک و دریافت مرئی است ولی نظر،نگاه کردن با چشم به مرئی است و گاه ممکن است نظر به چیزی بشود ولی آن چیز دیده نشود.همانطور که میگویند:«نظرت الی الهلال فلم اره».(36)
و ذیل همین آیه به تفاوت میان دو کلمه افتراء و اختلاق که متقارب المعنی هستند،اشاره کرده و گفته است که در افتراء کذب و دروغ در آن قطعی و مسلم است، زیرا افتراء از ماده فری است که به معنای قطع میباشد ولی در اختلاق چنین،نیست.
در بحث از آیهء:
«...و یؤت من لدنه اجرا عظیما»
(آیه 40/نساء)ضمن بیان علت اینکه چرا فعل«یؤت مجزوم است»*،به تفاوت میان دو کلمه لدن و عند،نیز اشاره کرده و گفته است:لدن به چیزی گفته میشود که در مقابل باشد،ولی عند ممکن است در مقابل باشد و ممکن است نباشد،مثلا میگویند:«عندی مال و ان کان بینک و بینه بعد».(37)
و نیز ذیل آیه:
«ما علی الرسول الا البلاغ و الله یعلم ما تبدون و ما تکتمون»
(آیه 102/مائده)شیخ طوسی،قبل از بیان تفاوت میان دو کلمهء رسول و نبی گفته است:کلمه رسول در اصل به معنای اطلاق است و رهایی.از عبارت «ارسل الطیر ارسلا:اذا اطلقه»،مأخوذ است و نیز «ترسل فی القراءة ترسلا:اذا تثبّت»نیز از همین ماده است.و الترسل:اللبن لاسترساله من الضرع.و فی الحدیث: «اعطی من رسلها»و نیز آیه:
«و المرسلات عرفا»
(آیه 1/مرسلات)را برخی گفتهاند:هی الخیل.و قیل هی الریاح.
اما تفاوت میان رسول و نبی آن است که نبی صاحب معجزه است و از سوی خدا خبر میدهد،ولی رسول، چنانچه رسول الله باشد،متصف بدین صفت بوده و از سوی خدا خبر خواهد داد،اما گاه رسول،رسول غیر خداست که در این صورت،متصف بدین صفت نخواهد بود.(38)
و نیز در بحث از آیهء:
«افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»
(آیه 82/نساء)به تفاوت میان دو کلمه تدبر و تفکر اشاره کرده و گفته است: تدبر،اندیشیدن و نگریستن در عواقب امور است و در واقع تدبر،تصرف فکر و قلب است در عواقب امور،ولی تفکر تصرف فکر و قلب است با نظر در دلائل.(39)
و ذیل بحث از آیه:
«و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون»
(آیه 56/مائده)به تفاوت میان دو کلمه من و الذی اشاره کرده و تفاوت آنها را از سه جهت دانسته است:
1-من،برای ذوی العقول است و الذی مشترک بین هر دو میباشد و بر ذوی العقول و غیر ذوی العقول دلالت میکند.
2-من،در معنای آن شرطی است و در جزای (*)زیرا عطف میباشد بر فعل یضاعفها که پیش از آن است و مجزوم.
مستقبل بکار میرود،ولی الذی چنین نیست.
3-من،دو فعل را جزم میدهد و در وقتی که برای شرط و استفهام باشد،نیاز به صله ندارد ولی الذی چنین نیست.(40)
و در بحث از آیهء:
«...و یسارعون فی الخیرات و اولئک من الصالحین»
(آیه 114/آل عمران)در تفاوت دو کلمهء سرعت و عجله گفته است:سرعت،شتاب و پیشی جستن در چیزی است که روا باشد و جزء افعال محموده بشمار میآید و ضد آن ابطاء است و مذموم و ناپسند.در صورتی که عجله:هی التقدم فی ما لا ینبغی ان یتقدم فیه میباشد و مذموم و ناپسند است و ضد آن اناة و تأنی است که محمود و پسندیده میباشد.(41)
و نیز در بحث از آیهء:
«افغیر اللّه ابتغی حکما و هو الذی انزل الیکم الکتاب مفصلا»
(آیهء 114/انعام)ضمن اینکه گفته است نصب کلمهء غیر به فعل مقدری است که فعل ابتغی مذکور آن را تفسیر کرده و تقدیر آن«أابتغی غیر اللّه ابتغی حکما»بوده،به تفاوت میان حاکم و حکم اشاره کرده و گفته است:حکم هو من کان اهلا ان یتحاکم الیه فهو امدح من الحاکم.در صورتی که حاکم گاه به غیر حق حکم میکند.ولی حکم:لا یقضی الا بالحق.
در دنبالهء مطلب هم افزوده است که در وصف حکم، قرآن گفته است:
«هو الذی انزل الیکم الکتاب مفصلا»
و کلمهء مفصّل،مدح و ستایشی است برای کتاب«لان التفصیل تبیین المعانی بما ینفی التخلیط المعمی للمعنی، و ینفی ایضا التداخل الذی یوجب نقصان البیان عن المراد».(42)
شیخ طوسی،در بحث از آیهء
«الذین یصدون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجا و هم بالاخرة کافرون»
(آیهء 44/ اعراف)از اعراب الذین بحث کرده و آن را صفت برای کلمهء ظالمین در آیهء پیشین دانسته و افزوده است که منظور از ظالمین کفار هستند،سپس در ضمن تمام این مباحث گفته است:عوج بالکسر یکون فی الطریق و الدین،و بالفتح یکون فی الخلقة.مثل اینکه گویند:فی ساقه عوج.(43)
و در بحث از آیهء:
او عجبتم ان جاءکم ذکر من ربکم علی رجل منکم لینذرکم و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح...»
(آیهء 68/اعراف)شیخ طوسی به تفاوت میان دو واژهء عجب و عجب اشاره کرد و گفته است:«ان العجب بضم العین-عقد النفس علی فضیلة لا ینبغی ان یعجب منها السبب لها،و لیس کذلک العجب لانه قد یکون حسنا»(44)
و نیز در ذیل بحث از آیه:
«اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء...»
(آیه 2/اعراف) گفته است:فعل امر اتبعوا خطاب است به مکلفین و دستوری است به آنانکه از قرآن تبعیت میکنند و احتمال هم دارد بگوئیم:منظور این باشد که:«قل لهم یا محمد:اتبعوا ما انزل الیکم»زیرا در آیهء قبل،مورد خطاب شخص پیامبر اکرم(ص)بوده است.و در ضمن بحث به معنای اتباع و تفاوت آن،با اتباع اشاره کرد و گفته است:اتباع به یک مفعول متعدی میشود و اتباع به دو مفعول.مثلا میگویند: «اتّبعت زیدا»و«اتبعت زیدا عمرا».(45)
شیخ طوسی،ضمن اشاره به تفاوت کلمات،اعجاز کلمه را هم بیان کرده و مثلا در آیه:
«...و قولوا للناس حسنا...»
(آیهء 83/بقره)گفته است:تفاوت میان حسن و حسن آن است که:الحسن هو الاسم العام الجامع جمیع معانی الحسن،و الحسن هو البعض من معانی الحسن.و برای همین است که خدا در سفارش نسبت به پدر و مادر گفته است
«وصیّنا الانسان بوالدیه حسنا»
(آیهء 9/عنکبوت) یعنی در واقع،قرآن مجید به تمام معانی و مفاهیم حسن، نسبت به پدر و مادر،سفارش کرده است.(46)
و نیز ذیل آیهء:
«و مثل الذین ینفقون اموالهم ابتغاء مرضات اللّه و تثبیتا من انفسهم کمثل جنة بربوة اصابها و ابل فاتت اکلها ضعفین...»
(آیه 265/بقره)به معنای دقیق واژه ربو که زیاده است اشاره کرده و افزوده است که ریشهء کلمهء«ربا الشئ یربو»میباشد:اذا زاد.و کلمهء ربوة* زمین مرتفع را گویند،زیرا زمین مرتفع،چیزی فزونتر بر زمین اطراف دارد.ربا در معاملات نیز از همین مقوله است.سپس در ضمن این مباحث به تفاوت میان اکل و اکل اشاره کرده و گفته است:اکل به فتح،مصدر است و اکل بالضم:الطعام الذی یؤکل.(47)
(*)و فی الربوة،ثلاث لغات:فتح الراء و ضمها و کسرها.
شیخ طوسی ضمن آیهء:
«ان اللّه لا یظلم مثقال ذرة...»
(آیهء 40/نساء)معنای ظلم را بخوبی روشن کرده و گفته است:«اصله وضع الشئ فی غیر موضعه»*(48)و برخی نیز گفتهاند:ظلم به معنای کمی و انتقاص است و آیهء
«و لم تظلم منه شیئا»
(آیهء 33/کهف)یعنی:لم ینقص.و الظلم انتقاص الحق.و الظلمة انتقاص النور بذهابه.
شیخ طوسی،ضمن بحث از معنای کلمات،وجه تسمیه کلمات را هم بیان کرده و مثلا ذیل آیهء:
«و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر...»
(آیهء 104/آل عمران)برای کلمهء امت،پنج معنا ذکر کرده و گفته:و الاصل فی ذلک کله القصد من قولهم: امّه یومّه امّا:اذا قصده،فالجماعة سمیت امة لاجتماعها علی مقصد واحد.(49)
و ذیل آیهء
«و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین»
(آیه 8/بقره)ضمن اینکه گفته است:لفظ من بر مفرد و مثنی و جمع ذوی العقول دلالت میکند،و جملهء«و ما هم بمؤمنین»دلالت دارد بر اینکه منظور در این آیه جماعت است و گروه و نه یک تن.(50)
در ذیل همین آیه،دربارهء کلمه الناس بحث کرده و گفته:ممکن است این کلمه را جمعی بدانیم که مفرد از لفظ خود ندارد و ممکن است بگوئیم اصل این کلمه اناس است و همزهء آن از باب کثرت استعمال حذف شده، همانطور که در آیهء:
«لکنا هو الله...»
(آیه 39/کهف)همزه حذف شده و اصل آن،«لکن انا»بوده است.(51)و ضمنا ذیل آیهء 8/سورهء بقره افزوده است که«یوم القیامة»از آن جهت که«یوم لا لیل بعده»میباشد،لذا آن را«یوم الاخر» نیز تعبیر کردهاند.
* بحث نحوی شیخ طوسی در باب کلمات بسیار با ارزش است،مثلا ذیل آیهء:
«...فاذا افضتم من عرفات فاذکروا الله عند المشعر الحرام...»
(آیهء 198/بقره)گفته است:کلمهء عرفات با آنکه دو سبب از اسباب منع صرف یعنی معرفه و تأنیث در آن هست ولی منصرف است،«لانها علی حکایة الجمع»یعنی همیشه به صورت جمع بکار میرود.ولی میتوان آن را از باب تشبیه به مفرد،غیر منصرف دانست و تنوین آن را حذف کرد،همچون شعر امرئ القیس:
تنورتها من اذرعات و اهلها بیثرب ادنی دارها نظر عالی
و شیخ طوسی توضیح داده که کلمهء اذرعات در این بیت به سه طریق خوانده شده است:اذرعات-اذرعات-اذرعات. ولی زجاج وجه سوم را نپذیرفته است.(52)
و نیز ذیل آیهء:
«نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه و انزل التوراة و الانجیل»
(آیهء 3/آل عمران)در بارهء کلمهء توراة بحث کرده و گفته است:کلمهء توراة از مادهء «وریت بک زنادی»:اذا ظهر مشتق است که در واقع به معنای ظهور است و تورات را از جهت ظهور حق در آن تورات گفتهاند و کلمهء توراة به اعتقاد مکتب نحو بصره بر وزن فوعلة میباشد،«واو»نخستین به تاء قلب شده،تا دو واو،در آغاز کلمه نباشد،و در نظر علمای کوفه،این کلمه بر وزن تفعلة است.
و سپس در همین جا افزوده است که کلمهء انجیل ماخوذ از نجل و به معنای اصل است.
«و قال الزجاج وزنه افعیل من النجل باجماع اهل اللغة فسمی انجیلا لانه اصل من اصول العلم.»(53)
شیخ طوسی ذیل تفسیر آیات به مناسبت،گهگاه احادیثی نیز نقل کرده،مثلا در مقدمهء(54)تفسیر،حدیث «اذا جاءکم عنی حدیث،فاعر ضوه علی کتاب الله فما وافق کتاب الله فاقبلوه،و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط»را آورده است.
و نیز ذیل آیهء
«...و لا تکونوا اول کافر به...»
(آیهء 41/بقره)توضیح داده که یکی از اقوال مختلف در این آیه
«لا تکونوا اول کافر بمحمد»
میباشد و از قول رمانی نقل کرده که«و انما عظم اول الکفر لانهم اذا کانوا ائمة فیه و قدوة فی الضلالة کان کفر هم اعظم کما روی عن النبی(ص)»، [من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة.و من سن سنة سیئة کان علیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة.](55)
(*)و الظلیم:ذکر النعام،لانه یضع الشئ فی غیر موضعه من حیث یحضن غیر بیضه(ر ک:تفسیر تبیان،ج 3،ص 200).
و ذیل آیهء
«...ولکن الشیاطین کفروا یعلّمون الناس السحر...»
(آیهء 102/بقره)سحر را معنا میکند و از قول خلیل بن احمد میگوید:«قال صاحب العین:السحر عمل یقرب الی الشیطان...»سپس میافزاید:«و من السحر الاخذة التی تأخذ العین حتی یظن ان الامر کما تری و لیس الامر کما تری.»و در دنبالهء معنای سحر،حدیث نبوی«ان من البیان لسحرا»را بیان کرده است.(56)
و ذیل آیهء
«...و لا هم ینصرون»
(آیه 48/بقره)که واژهء نصر را معنا کرده از قول خلیل بن احمد صاحب کتاب العین نوشته است:«قال صاحب العین:النصرعون المظلوم.و فی الحدیث:انصرا خاک ظالما و مظلوما معناه:ان کان مظلوما فامنع منه الظلم،و ان کان ظالما فامنعه من الظلم و انهه».(57)
* در تفسیر تبیان،گاه برای اثبات اعجاز قرآن،آیات با امثال عرب مقایسه شده است،مثلا:ذیل آیهء
«و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب لعلکم تتقون.»
(آیه 179/سوره بقره) شیخ طوسی نوشته است:منظور اصلی از قصاص،حیات و زندگی بخشی است،زیرا ذکر قصاص،آدمی را از قتل باز میدارد و این خود میتواند سبب زندگی و حیات باشد، در صورتی که در عبارت مثل معروف متداول میان اعراب (-القتل انفی للقتل)چنین چیزی نیست.
وی سپس تفاوت میان آیه و مثل را از لحاظ بلاغی بازگفته و افزوده است:«و بینهما من التفاوت فی الفصاحة و البلاغة ما بین السماء و الارض»زیرا:
اولا-مضمون آیه،متضمن فایدهای است،چون در آیه غایت و نتیجهء قصاص که اجرای عدالت باشد بیان شده، ولی در مثل معروف،چنین چیزی نیست.
ثانیا-عبارت آیه موجزتر است،زیرا جملهء «فی القصاص حیاة»دارای ده حرف است،لیکن عبارت مثل چهارده حرف دارد.
ثالثا-عبارت آیه،به علت عدم تکرار کلمات از تکلف به دور است ولی تکرار کلمات،مثل معروف را متکلف ساخته و در نتیجه غیر بلیغ.
رابعا-حروف عبارت آیه متلائم است و این تلائم بخوبی محسوس است،زیرا تلفظ از فاء به لام (-فی القصاص)،متناسبتر است تا تلفظ از لام به همزه (القتل انفی)،به علت بعد همزه از لا.م.و همچنین تلفظ از صاد به حاء(-قصاص حیاة)مناسبتر است تا تلفظ از الف به لام(-انفی للقتل).و مجموع این مسائل سبب شده که عبارت آیه،از مثال معروف،بلیغتر باشد.(58)
* یکی دیگر از ویژگیهای تفسیر تبیان،وجود امثال*است که در آن بکار رفته و گهگاه ذیل آیهای به مناسبت مثلی آورده است،مثلا ذیل آیهء:
«اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون»
(آیهء 44/بقره)ضمن اینکه کلمهء بر را معنا کرده،مثل معروف«لا یعرف الهر من البر»را هم آورده و افزوده است که«و اختلفوا فی هذا المثل. فقال الرمانی:الهر:السنور*.و البر:الفاره فی بعض اللغات او دویبة تشبهها.و قال الاخفش:معناه لا یعرف من یبره ممن یهر علیه.*(59)
و ذیل آیهء:
«و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة...»
(آیهء 35/بقره)ضمن اینکه معنای جنت را بیان کرده و گفته است:«الجنة هی بستان من بساتین الدنیا،لان جنة الخلد لا یصل الیها ابلیس و وسوسته»(60)و جنت در آیه را در همین دنیا دانسته و از باغهای این جهانی برشمرده و نیز به کلمه زوج هم اشاره کرده و گفته است:بدون تاء،افصح است و از قول مبرد شعر:
و اراکم لدی المحاماة عندی مثل صوت الرجال للازواج
را بعنوان شاهد مثال آورده و واژه ازواج را جمع زوج دانسته.سپس به مناسبت بخش پایانی آیه
«فتکونا
(*)مثل:سخن و مطلبی است که در ظاهر حقیقتی ندارد ولی باطن آن، متضمن مطالب حکمتآمیز است.
(*)سنور:گربه.فاره:موش.دویبه:جانور کوچک.
(*)یعنی کسی که به او نیکی میکند و آنکه به او حمله میکند،تشخیص نمیدهد.
من الظالمین»
که ظلم را«وضع الشئ فی غیر موضعه»معنا کرده،مثل معروف«من یشبه اباه فما ظلم»را هم ذکر کرده است.
» (1)-ر ک:ابو القاسم جار الله محمود بن عمر زمخشری خوارزمی،الکشاف عن حقایق التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل،بیروت، دار المعرفه،در چهار جلد،ج 2،ص 459.
(2)-ر ک:شیخ ابو علی الفضل بن الحسن الطبرسی،مجمع البیان فی تفسیر القرآن،تحقیق و تعلیق:سید هاشم رسولی محلاتی،10 جلد در 5 مجلد،بیروت 1379 ق-1329 ش،ج 1،ص 10.
(3)-ر ک:مأخذ سابق.
(4)-ر ک:مأخذ سابق.
(5)-ر ک:شیخ الطائفه الطوسی،تفسیر التبیان،تحقیق و تصحیح:احمد حبیب قصیر العاملی،نجف،ج 1،ص 24.
(6)-ر ک:مأخذ سابق،مقدمه،ج 1،ص 11.
(7)-ر ک:مأخذ سابق.
(8)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 396.
(9)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 1،ص 126.
(10)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 103.
(11)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:مأخذ سابق،ج 1،ص 32 و 33.
(12)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 3،ص 512.
(13)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 2،ص 431.
(14)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 2،ص 429.
(15)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 3،ص 156.
(16)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 3،ص 236.
(17)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 2،ص 592.
(18)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 317.
(19)-برای آگاهی بیتشر رجوع شود به:مأخذ سابق،ج 4،ص 318.
(20)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 228 و 229.
(21)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 2،ص 578.
(22)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:مأخذ پیشین،ج 2،ص 511.
(23)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 235.
(24)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 2،ص 236.
(25)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 601.
(26)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 103.
(27)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 56.
(28)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 36.
(29)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 206 و 207.
(30)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 353 و 354.
(31)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 69.
(32)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 601.
(33)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 297.
(34)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 289.
(35)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 266.
(36)-ر ک:مأخذ سابق،ج 3،ص 222.
(37)-ر ک:مأخذ سابق،ج 3،ص 200.
(38)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 34.
(39)-ر ک:مأخذ سابق،ج 3،ص 270 و 271.
(40)-ر ک:مأخذ سابق،ج 3،ص 555.
(41)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 2،ص 566.
(42)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 4،ص 245.
(43)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 4،ص 409.
(44)-ر ک:مأخذ پیشین،ج 4،ص 444.
(45)-ر ک:مأخذ سابق،ج 4،ص 343 و 344.
(46)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 329.
(47)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 239.
(48)-ر ک:مأخذ سابق،ج 3،ص 200.
(49)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 548 و 549.
(50)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 67.
(51)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 68.
(52)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 167.
(53)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 391.
(54)-ر ک:مأخذ سابق،مقدمه،ج 1،ص 5.
(55)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 187.
(56)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 387.
(57)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 216.
(58)-ر ک:مأخذ سابق،ج 2،ص 105.
(59)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 197.
(60)-ر ک:مأخذ سابق،ج 1،ص 155 و 156.